بی ارزش
قسمت دوم:سوالات بی جواب
○○●●☆~•~•~●●~•~•~●●☆○○
سوال های زیادی در ذهنش قوطه ور بود. صدای ساعت بزرگ شهر،در اطراف اکو شد. سونیک،با ترس به سمت صدا سر برگرداند و با دیدن ساعت خیالش کمی راحت شد:
"هه هه فقط یه ساعت بود.دیگه داره کمکم دیر میشه بهتره که برگردم."
و با سرعت تمام کل مسیری که پشت سر گذررانده بود را دوباره[و کاملا برعکس] پشت سر گذاشت.بعد از چند دقیقه و چند بار اشتباه کردن به در خانه رسید،اما با دیدن آن ربات های بزرگ و عجیب آشفته شد.اخمی کرد و به سوی آنها حمله ور شد.آنها را با دقت و مهارت عجیبی[که خودش را هم متعجب کرده بود]به نابودی آنها پرداخت.(بتی:احساس نمی کنی زیادی داری گنده گویی میکنی؟
مگی:نه،اصلا هم نمی کنم
رزی:فکر کنم دیگه نباید بزاریم رمان های ادبی بخونه
مگی:چییییی؟؟؟من بدون اونا چیکار کنممممم؟
بتی:فعلا داستانو بنویس بعد بحثو ادامه میدیم مگی:اوکی)
در کسری از ثانیه،اثری جز پیچ و مهره و چند آهن پاره از ربات ها نبود.در خود به خود برای او باز شد و مردی درشت هیکل و تاس(تف تو روحت اگمن😑)پدیدار شد.او کسی نبود جز اگمن!(پن:این علامت تعجب اینجا چه غلطی می کنه؟)اخم هایش در هم بود و سونیک هم با دیدن آن چهره مور مور شد و کمی به خود لرزید.
اگمن:"تو نباید اون ربات هارو نابود میکردی،اونا با ما کاری نداشتن.ولی خوشحالم که روش مبارزه رو به خاطر داری!"
و لبخندی کوچک زد.اما،سونیک،هیچ واکنشی نشان نداد:
"من......من کی هستم؟"
اگمن گفت:
"باشه،اما قبل از آن،باید چیز مهمی را به تو بگویم."
سونیک،که لحظه به لحظه آشفته تر می شد گفت:
_چی؟
+ماموریت فردا!
_چه ماموریتی؟
+نابودی مقاومت!
با دوبال کوچکش جسم سبکش را در هوا معلق کرده بود. در زد،اما کسی جواب نداد.در را آرام باز کرد و داخل شد.'امی رز'، جوجه تیغی صورتی،بر روی صندلی چوبی ای نشسته بود و سرش را روی دستانش گذاشته بود و آرام آرام میگریست.با دیدن 'جول'،سرش را بالا گرفت و لبخندی کوچک زد و سرش را برگرداند[و به گریه کردنش ادامه داد].(آخه دختر تو چرا همش همچین میکنی😑🔪)جول ،آهی کشید و ناگهان،صدای انفجاری آمد.چهره ی هردوی آنها پوکر شد(حقم دارن😑🔪)و امی به سرعت از اتاق بیرون رفت.
و بهله آنقدر کم!
فعلا